مقابل بستن، گشودن، وا کردن، کنایه از آمادۀ کار کردن، دایر کردن، کنار رفتن، گشودن گره، کنایه از به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده، روشن کردن رادیو یا تلویزیون، گشودن راه، اصلاح موی سر یا صورت، عزل کردن، منهدم کردن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
مقابلِ بستن، گشودن، وا کردن، کنایه از آمادۀ کار کردن، دایر کردن، کنار رفتن، گشودن گره، کنایه از به روشنی بیان کردن یک مطلب پیچیده، روشن کردن رادیو یا تلویزیون، گشودن راه، اصلاح موی سر یا صورت، عزل کردن، منهدم کردن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
شکافته شدن. (آنندراج) : ره از تبخال پی شان لرز می کرد زمین تا گاو ماهی درز می کرد. زلالی (از آنندراج). ، کنایه ازفاش گردیدن و آشکار شدن. (از برهان). - درز کردن مطلبی، به گوشها رسیدن آن. (یادداشت مرحوم دهخدا). بروز کردن. داستان شدن. به دهنها افتادن. برملا شدن: ز چاک پیرهن صبح درز کرد آخر که شب چه داشته در زیر طیلسان جفا. قدسی (از آنندراج). آنچه پنهان کرد با دل گوهر دندان او درز خواهد کرد آخر از لب خندان او. تأثیر (از آنندراج). ، دوختن درز پارچه یا جامه. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، در اصطلاح نجاری، صاف و صیقلی کردن کلفتی دو تخته یا چوب است به نحوی که چون روی هم قرار دهند کاملاً دو سطح بر یکدیگر مماس شود، آنگاه با سریشم آن دو را بر یکدیگر بچسبانند و بصورت یک قطعه درآورند. معمولاً تخته های رویۀ میز و نظایر آن را درز می کنند و می چسبانند و آنگاه روی میز می اندازند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
شکافته شدن. (آنندراج) : ره از تبخال پی شان لرز می کرد زمین تا گاو ماهی درز می کرد. زلالی (از آنندراج). ، کنایه ازفاش گردیدن و آشکار شدن. (از برهان). - درز کردن مطلبی، به گوشها رسیدن آن. (یادداشت مرحوم دهخدا). بروز کردن. داستان شدن. به دهنها افتادن. برملا شدن: ز چاک پیرهن صبح درز کرد آخر که شب چه داشته در زیر طیلسان جفا. قدسی (از آنندراج). آنچه پنهان کرد با دل گوهر دندان او درز خواهد کرد آخر از لب خندان او. تأثیر (از آنندراج). ، دوختن درز پارچه یا جامه. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، در اصطلاح نجاری، صاف و صیقلی کردن کلفتی دو تخته یا چوب است به نحوی که چون روی هم قرار دهند کاملاً دو سطح بر یکدیگر مماس شود، آنگاه با سریشم آن دو را بر یکدیگر بچسبانند و بصورت یک قطعه درآورند. معمولاً تخته های رویۀ میز و نظایر آن را درز می کنند و می چسبانند و آنگاه روی میز می اندازند. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
ساخته کردن آماده کردن، دادن زاد و توشه و اسباب سفر، غذا دادن، سازواری کردن سازگار بودن، بزم نهادن: آراستن بزم، آهنگ کردن عزم کردن، آغاز کردن آغازیدن، کوک کردن (آلت موسیقی ساعت)، پیش گرفتن اجرا کردن، کشیدن (صورت) ترسیم
ساخته کردن آماده کردن، دادن زاد و توشه و اسباب سفر، غذا دادن، سازواری کردن سازگار بودن، بزم نهادن: آراستن بزم، آهنگ کردن عزم کردن، آغاز کردن آغازیدن، کوک کردن (آلت موسیقی ساعت)، پیش گرفتن اجرا کردن، کشیدن (صورت) ترسیم